دو سوم،خصوصی



 همین امروز یا شب
چه فرقی داره!
بخودم قول میدم دیگه به واو تلفن نزنم
یبارم اون یاد من کنه
والا
تلفنش رو من میزنم.
حوصله شو اون نداره
و رو چیز زیادی که داره!

 

پانوشت:این یک مطلب قدیمی تو نوت گوشیم نوشته بودم اما دوست داشتم منتقلش کنم اینجا.

شاعر میگه مرا عهدی ست با جانان 

این مطلبم عهد منِ

باید یادم بمونه دور خیلیا رو یواش یواش خط بکشم

 


مدتی قبل مینوشتم در اینجا

اما اکنون با تفکر دیگری نسبت به وبلاگ داشتن و نوشتن برگشته ام

قبلا توقع داشتم که بنویسم تا خوانده بشوم تا دیده بشوم تا بازخورد نوشتنم را دریافت کنم.توقعاتم برطرف نشد و وبمو پاک کردمو رفتم.اکنون فهمیده ام نوشتن تاثیرات بسیاری برای خودم دارد.در نوشتن همچنان که ذهنم به دنبال کلمات می گردد ناگهان جمله یی درباره نحوه فکرم یا موضوعی که مدتها در ذهن داشتم و ان گوشه کنارها مدتها خاک خورده بود را پیدا میکنم و به نوشته در میاورم.گاهی در لحظه جوابش پیدا میشود گاهی صحت یا عدم صحتش روشن میشود و به این ترتیب ذهن من هم سبک میشود هم در دنیای واقعی اتفاقهایی را رقم می زند.فکر کردم چرا ازین عصای جادویی یعنی فعل نوشتن بیشتر استفاده نکنم

دنیای ارتباطات مجازی گسترده ی امروز اما دلیل دیگری برای نوشتن است.نداشتن دوست در دنیای واقعی.البته دوست دارم ولی انقدر گرفتار خودشان هستند که با نداشتن فرقی نداره

بیربط نوشت:یادم باشد تا میتوانم کسی را راهنمایی نکنم.راهنمایی کردن به قیمتهای گزافی برای انسان تمام میشود.مگر انکه خودشان بخواهند بشنوند.واگر نه سبک سری هستم که دردی برای خود میخرم که به ان احتیاج ندارم

 

داشتم میگفتم.نبودن دوست جهت درد و دل.و یا همدردی .از اونجایی که ادم راحتی نیستم حداقل فعلا احتمال اینکه بیشتر مطالب اینجا خصوصی باشد زیاده واسه همین اسم وبمو گذاشتم دو سوم خصوصی.

برای دل خودم


شده هرگز یک موضوعی که براتون خیلی مهم با دیگران در میون بزارید بعد احساس کنید که اونا نمیخوان باهاتون رو راست باشن؟

یجورایی انگار وقتی ازشون سوال میکنید و م میخواهید از جواب طفره میرن یا انگار زیادی نشون میدن که توی فکرن!

نمیخوان در واقع جواب بدهند.

یعنی فکر میکنن اگر راستشو بگن چی میشه؟

یا اگر نگن هیچوقت شما نمیفهمید؟

بنظرم اگر آدمیزاد و میشد از فهمیدن و کشف کردن و اختراع کردن بازداشت الان ما هنوز توی دورانی شبیه عصر حجر زندگی میکردیم

من بالاخره میفهمم بقیه از گفتن چی بمن دارن طفره میرن

 


در هر حال نمیفهمم

شب چله .چهل روز بعد از بیستم ابان حساب میشه؟

یا چرا اسمش اینه؟

اگه چهل روز گذشته 

از چی گذشته؟

بعدش قراره چی بشه؟

از شروع زودتر تاریک شدن هوا؟

معلوم نیس خلاصه

اما بنظر میاد ادما منتظر یه اتفاقن

بیاید با هم دعا کنیم 

هرکی به قسمت خیلی تاریک زندگیش رسیده

نور در بزنه 

صبح بشه


اومده بودم چالش روز چارُمو بزارم

دیدم عه این امارگیر از قضا کار میکنه

اخه بعضی روزا اصلا نیس

خلاصه این تعداد ادم اینجا میان چیو نیگاه میکنن؟

وقتی من همه رو رمزی مینویسم

 

وردارم رمزو عوض کنم  

به همتون شک کردم

حالتون خوبه؟

امشب ما رفتیم پیشواز شب چله یجا دعوت بودیم الانم یساعت و نیم برگشتیم

من دارم تو نت میگردم

قبلشم دلم گرفته بود

دلم تنگ شده بود!!

واقعا ما ادما چرا اینجوری هستیم؟

دلمون برا اون که نباید تنگ بشه تنگ میشه!

نمیدونم چمونه

کاش میشد بهتون بگم حرفمو 

 

کاش


خیلی وقتها

حصارها فقط دیوارای خونه تون نیستن

حصارها فقط شاخه و نی های خشکیده بین مزرعه ها و باغهای شما نیست!

 

حصارها مرز بین دو تا صندلی و کیف بین مسافر توی تاکسی کنار دستتون نیست!

 

حد و مرزهاییِ که شما برای خودتون تعیین میکنید.

 

گاهی ما فکر میکنیم باید انگشت اشاره مونو سقراط وار تو اسمون ت بدیم و به بقیه بگیم چکار کنن،در واقع ما باید بریم جلو اینه اگر به غرورمونم بر میخوره در اتاقو ببنیدیم

کسی نفهمه که فهمیدیم باید به خودمون بگیم چکار کن چکار نکن.

 

باید ما شوخیهای اضافه مونو، حرفهای دری وری بیمورد مونو بشمریم

و بخودمون ثابت کنیم،اگر نکنیم یا نگیم چی میشه؟

از خودمون بپرسیم، چی برات بخرم؟چکار کنم برای تو که الکی یه سری رفتارا رو نکنی یا خیلی حرفارو نگی

 

حصارها بیشتر مواقع رفتارهای ما هستن که باعث میشن آدمها بفهمن باید با ما چطور تا کنن، بقول رابرت فراست :"حصارهای خوب همسایگان خوب می‌سازد "

 

 


ما ارباب سرنوشت خودمان هستیم.یعنی وظیفه ای که برای ما مقدر شده بیش از توانمان نیست.درد ها و زحمت ها فراتر از مقاومت ما نیست.تا وقتی به هدف ایمان داشته باشیم: تا وقتی

خواستی

شکست ناپذیر برای پیروزی داشته باشیم، پیروزی از ما روی بر نمی گرداند.

 

چرچیل



یوقتهایی ادمها فکر میکنن برای رسیدن به چیزی که مهمه براشون
باید چکار کنن
بعضی بخاطر داشتن اطلاعات و اگاهی درست
راه درست و میرن
بعضیای دیگه راه اشتباه

نمیدونم زندگی و فشارهای اون با ما چکار میکنه
ولی گاهی برای رسیدن به موضوع مورد نظرمون
دست به کارهایی میزنیم که کاملا اشتباه

بعدها میفهمیم بدست اوردن مطلوبمون نه تنها ربطی به اون موضوع نداشته
بلکه باعث میشه در مورد اعمال گذشته زندگیمونم زیر سوال بریم

یادم میاد شخصی از نزدیکانم سالها پیش مدتی در کما بود.و ما بی تاب و ناراحت شب و روز دست به دعا بودیم و یه چشممون اشک بود و یکی خون
نمیدونم این تفکر از کجا اومده بود تو ذهن ما که
حتما ما گناه کاریم و اگر بریم در اون جهت یکاری بکنیم اون به هوش میاد و زندگی ارام و شیرین ادامه پیدا میکنه

یادم حتی یکی از فامیلهای نزدیک مون که زنگ زده بود جویای حال بشه توی اون شرایط به مادر بچه ای که تو کما بود گفته بود: یوقت دل کسی رو نشکستی؟

کل خانواده تلفن و برداشته بودن به هر دوست و اشنا فامیلی زنگ میزدن های های گریه میکردن و التماس که اگر ما بدی کردیم یا نمیدونیم چکار کردیم مارو ببخشید!
از بقال سر کوچه تا غریبه یی که دوبار بیشتر در زندگی ندیده بودن
تا یک فامیل زورگو که باهاش قهر بودن و اون تلفن باعث اشتی شد
یادم اون قهر دلیلش خود فامیله بود که چند سال قبل تو کما رفتن اون بچه یشب ساعت یک نصف شب تماس گرفته بود خونه اونا که ما زن و شوهر دعوامون شده بیاین رسیدگی.مادر بچه هم پاشده بود نصف شب رفته بود یه شهر دیگه میانجیگری اونوقت اونجا یکی از طرفین دعوا شاکی شده بود که تو چرا حق رو میگی نه تو فقط صرفا باید طرف من باشی

و بعد قهر کرده بود
بعد این التماس و طلب حلالیت هم یک بول گرفته بود به همسرش که بیا پاشو خوردن

هرچند اخرش بچه مورد نظر عمرش به دنیا نبود

اما بارها در اطرافمون دیدیمو شنیدیم که بسیار ادمهایی تو همون موقعیت ما قرار گرفتند ولی هرگز از هیشکی نه بخشش خواستن نه حلالیت و نه هیچی
با هرکی هم قهر بودن براشون مهم نبود بعد مراسم عزا هم همچنان با طرف قهر بودن و دشمن

ادم گاهی وقتی چنین انعطاف هایی نشون میده بعد نگاه میکنه میبینه اکثریت ادمها شبیه خودش فکر نمیکنن که وقت گرفتاری عظیم برن عذر خواهی
حس بدی پیدا میکنه.حس اینکه حماقت.حس اینکه ته این معذرت های بیخود و بیجا فقط شاید ادمها پررو شدن .و حاصلی هم نداشت و فرجی هم نشد.و چقدر ما و امثال ما تو رویای هندی سر میکنیم.اخه چرا با خودمون فکر نکردیم گذشته از بحث مذهب و اعتقاد.اخه خدا به اون بزرگی چرا معطل چارتا ببخشید و بخشیدم ادمها باید باشه که بعدش بیاد زندگی و حیاط دوباره به کسی ببخشه بخاطرش!

نتیجه اینکه یه وقتهایی اگر فکر میکنم تو بحثی حق با من بوده و بهتره کوتاه بیام بخاطر ارامشم کوتاه بیام و اگر ارامشم در اینِ که کوتاه نیام
پس به خاطر رویاهای فیلم هندی گونه شخصیت خودمو زیر سوال نبرم.


حالم خیلی بدِ خدایا

چه باید کرد؟

همه ش با سرنشینان اون هواپیما هم ذات پنداری میکنم

اولش حتما هواپیما ت خورده و صدای مهیبی شنیدن و همه جیغ زدن و ترسیدن
بعدم خلبان چیزهایی گفته

همه ش و داد و گریه و ترس قلبشون اومده تو دهنشوون
تا بخواد بشینه رو زمین و نهایت منفجر بشه چه بر اونها گذشته

بجای تک تک اون بچه های کوچیک .
بجای مادرها و اون زن حامله.

بجای همه مردهای سرزمینم.

و امیدها و ارزوها

 

اندوه خوردم و رنج بردم و ترسیدم و جا خوردمو گریه کردم و سکوت

خدیا ما همه از توییم و به تو برمیگردیم
اما گاهی شیوه غم و شیوه برگشتن بتو
برای انها که مانده اند بسیار غیرقابل باور
و سخت و سنگین
تنها سکوت و بُهت هست

خدایا ازت میخوام به قلب همه مردم ایران
نه همه خاورمیانه ارامش عطا کنی

خدای من، تنها تو را داریم و تنها از تو یاری میخواهیم
خدای من، با همه کوچکی ام از تو میخواهم با همه انچه که نیستم
و انچه که تویی
به مردم همه خاورمیانه از جمله مردم کشورم اگاهی بده
خودت به قلبشون و ذهنشون بنداز
دست از نفرت و نفرین بردارن
خدایا دل کوچیک مارو بزرگتر کن برای عشق

خدایا وجود و خاصیت مارا مهربانتر کن و از نفرت دورمان کن
خدایا عنایت کن دست همو بگیریم
خدایا برما نظر کن از انتقام بپرهیزیم

خدایا به دل ما بنداز که با بخشش اروم بگیریم
خدایا نظر کن به قلب همه ما تا وسیع، مهربان و بخشنده تر بشه

خدایا به همه خانواده های حوادث اخیر صبر و ارامش عطا فرما
خدایا مهربانی و رحم کردن به یکدیگر را بیش از پیش بر همه ما ارزانی بفرما
آمین 


آرزو میکنم کاش قلمی داشتم برای نوشتن که میتونستم حال دوستانم را خوب کنم

 

کاش میتونستم منظورمو برسونم

 

فکر میکنم همه ما هرروز و به خصوص در زمان سفر بیشتر از قبل به فرصت زندگی و اندازه عمرمون فکر میکنیم

بعضی از ماها که تو شرایط حادثه قرار میگیریم خیلی راحت در لحظه انچه که باید رو میپذیریم

و برخی مقاومت میکنند اما در هر حال در زمان پایان چه بخواهیم چه نخواهیم

شرایط بودن ما عوض میشه

و هیچکسی نمیدونه کدوم یکی بهتره

چه بسا در عرفان و دین مرگ را شیرینتر از زندگی دانسته اند

 

ناباوری، بُهت و انکار در مورد حوادث و بلایا همیشه از اولین مراحل بوده ولی انسان عموما دارای ظرفیت صبر و عادت هست و با همه چیز با گذر زمان کنار میاد

 

از خدا میخوام به دل بیقرار همه انهایی که عزیزی از دست دادند قرار و ارامش بده 

و صبر

و حفظ کنه مهربانی و رحم و مروت رو در این روزها


هوای اردیبهشتِ

ساعت چار و نیم عصر

 

صدای بارون میاد.

تو توی یک حیاط سر سبز دراز کشیدی روی یک تخت زیر سقف بالکن حیاط، دور تا دور درخت های بلندِ، باغچه پر سبزی خوردن

و بوته گوجه و بادمجون محلی

صدای شاد گنجشکها میاد فقط

و بارون

توی خیالتم همه چی مرتب و اروم

از هیشکی ناراحت نیستی چون توقعی نداری

برا هرچی که احتیاج داری به هر حال راهی پیدا میکنی

حتی اگر قراره چیزی از وسایل خونه تو بفروشی پولشو جور کنی

یا کار کنی یا خودت سختیاشو بکشی

 

فقط آرامش رو به همه چی ترجیح میدی

 

 


وقتی بعضی چیزارو نمیبینم

و انتخاب میکنم که نگاه نکنم
بیاد می اورم و بعد از خودم میپرسم حسم چیه؟!

و میگم شبیه اینکه به زخمت نگاه کنی و یاد دردت بیفتی
اما مطمئنی جای زخم هم خوب میشه مثل همیشه

 

به پشت سرت که نگاه نکنی.حس میکنی دور شدی خیلی دور

و همین حس خیلی چیزا رو تسکین میده


یادتون باشه هیچوقت تو هیچ بازی برنده نمیشید

 

 

شما فقط موقعی برنده میشید که بلد باشید چه جوری بازی نکنید

 

با آدمهایی که هدفشون اینه شما رو وارد بازی من خوبم تو خوب نیستی بکنند

از طریق چشم و هم چشمی و رقابت های اشتباه سر موضوعات از اساس غلط

 

حتی اگر قرار باشه یک جایِ زمان یه لحظه باهاشون بازی کنید

 

به شرطی برنده بیرون میاید که بلد باشید

 

چه جوری ؟ سریع بعدش از بازی خارج بشید

و ادامه ندهید و  بازی نکنید


اگر بین دو تا گزینه زیر مجبور به انتخاب باشید، کدومو انتخاب میکنید؟

 

۱. از اون دسته از ادمهایی باشید که وقتی میفهمن بین بقیه اطرافیان اونا یک بازی وجود داره، برید بگید منو هم راه بدین و منم بازی.یا اگر بازیتونم ندادن شما هی شبیه اونا رفتار میکنید که به زور یکی از بازکُن ها باشید؟

 

۲.از اون دسته از ادمهایی باشید که اگر براتون کارت دعوت هم فرستادند بیاید بازی.یا مثلا علامتی بهتون دادن که شما هم حرکت و رفتاری بکنید که جز قوانین بازیِ، شما به کل قبول نمی کنید؟

 

معنی بازی در اینجا یعنی رفتارها و کنش های خانوادگی و اجتماعی.مثال: مهمانی های دورهمی.عادات اخلاقی چند نفر که طبق اون به هم یک لطفی میکنن مثلا بی مناسبت یا بامناسبت هدیه میخرند برای هم.یا مثلا عده یی با هم گروه توی فضای مجازی تشکیل می دهند و مطلب ارسال می کنند.یا عده یی خیلی به هم تلفن می زنند.یا رفتاری رو میپسندد و بین خودشون هر از گاهی اون رو اجرا میکنن.مثل مراسمهای مختلف من در اوردی 

 

در این متن بازی به معنای سرگرمی  مثل فعالیتهای ورزشی یا کمک های داوطلبانه و کارهای هنری نیست

 


توی این نی نی سایت و مامی سایت که میری وقتی تاپیکهای پربازدید و. خانومها رو میخونی

 

یعنی باورت نمیشه اینارو ادمای واقعی نوشته باشن!

انقدر دری وری و بعضیاش احمقانه هست بلا نسبت 

فکر میکنی یکی داره ادا در میاره برا خالی نبودن اوقات فراغت!

 

.

طرف میاد می نویسه' حداقل جمع بشین عکس شوهرمو بزارم'

 

یعنی چی آخه!؟بعد هیچ عکسی نزاشته فقط ملتو سرکار گذاشته!

.

یکی اومده نوشته: 'تو دوران عقد خاطراتتونو بنویسید؟کیا بازدار شدن؟

یکی دیگه در جوابش نوشته:' بازدار چیه؟'

.

اون یکی دیالوگشو شوهرش گذاشته.فقط نزدیک چهل پنجاه نفر اومدن جواب دادن

چه خواهرشوهری!!

یکی میگه: 'این دفعه دیدیش از طرف من بزن تو دهنش!'

یکی هم داشته رد میشده دیده زشته چیزی ننویسه.نوشته: 'عروس کوشونه!

 


چرا برای بعضی ادمها مهم که

با نشون دادن ظواهر زندگیشون

 

چه با تاکید بر قسمت زرق و برق و لاکچری 

و چه با تاکید بر سادگی و انچه که هست

 

تو فضای مجازی حضور داشته باشن؟

 

یعنی چرا خیلیا دوست ندارن پیجشون رو پرایویت کنن و فوقش هرکی درخواست دادن قبول کنن؟

چرا بعضی ادمها میخواهند که همه بتونن تصاویر اونها رو ببینن؟؟

بنظر شما ما از رفتار دیگران با خودمون ممکنه به این نتیجه برسیم که با دیدن تصاویر زندگی ما به اون چیزی که میخواهیم تو ذهنشون از خودمون معرفی کنیم رسیدیم یا نه؟

 

یعنی حتی از حسادت ادمها هم میشه به این نتیجه رسید که موفق شدیم خودمون رو اون شکلی که میخواستیم معرفی کنیم؟

چرا برای خیلیا مهم که در ذهن دیگران فلان مدل ادمی باشن؟

 

مهربون.به روز.دوستدار محیط زیست و

ایا همه ادمهایی که خیلی ویژگیهای خوب و ممتازی دارن درونن و توی این دنیا وجود دارند رو ما میشناسیم؟

ایا شناختن اونها تاثیری در زندگی ما داره؟

 

ایا همه اونهایی که وضعیت زندگی خودشون رو بسیار لاکچری نشون میدن اخرش این همه سوال میشه ازشون که اینو چند خریدی اونو چند خریدی؟

میان بگن دقیقا از کجا و چجوری چنین درامدهایی دارن؟

یا با سوال پرسیدن درباره قیمت وسایل زندگی انها چه حسابی دست ما میاد؟

 

ایا هیچوقت از خودمون میپرسیم که چرا خیلی وقتها این ادمها مهمترین سوالای مارو جواب نمیدن و چه درباره خودشون چه درباره چیز دیگه ولی موقعهای دیگه از ما میخوان بریم عینه ادمهای پشت نیسان آبی، یکیو ریپورت کنیم یا بریزیم فحش بدهیم، ما چه نقشی داریم اونجا؟

 

 


این متنو چند روز پیش یجا دیدم حالا بماند .ولی گفتم دیالوگ قابل تاملی هست بین این دو نفر.

گاهی ادمها بقدری متناقض حرف میزنند که پیش خودت میگی یعنی طرف واقعا خودش متوجه نمیشه داره خودشو احمق جلوه میده!

شاید این برای همه ما پیش اومده باشه.مخصوصا منطق این پسرِ.

یعنی ینفرو به بدترین ویژگیها خطاب میکنیم اما در عین حال بهمون برخورده که نخواسته با ما باشه.به نظرتون اگر یه نفر انقدر هیولا هست ادم نباید راهشو بکشه بره؟

چیو میخواد بخودش ثابت کنه؟ بگذریم که از نظر من این دختر هم از دسته تعطیل ها هست و خیلی . میزنه

ادامه مطلب


هر ادمی یه رنسانسی داره.و یک دوران تاریک

در زمانهای تقریبا دوری.من با یکی دو نفر خیلی مشکل جدی داشتم.تیکه ها و متلک ها و رفتارهایی که میدونن اذیت میشی و انجام میدادند

و خیلی سردرگم بودم که چطور باید رفتار کنم که نتیجه بگیرم

 

راه های زیادی رو امتحان کردم.از دوستی و مروت و مودت گرفته

تا بی رگی و به روی خودت نیاوردن.بیشتر راه ها هم دوستانه بود.ولی جفتشون گستاخ تر و وحشی تر شدند.تا اینکه فهمیدم همیشه در مورد همه خوبی و از راه مثبتش نتیجه نمیده.بعضیا طوری تربیت شدن که باید حتما با رفتارهای خشونت امیز و تحقیر امیز جوابشونو داد.کوچیکشون کرد.ندیدشون.

اینجوری که حتی ارتباطتتو قطع کنی و بی اهمیت بودنشون رو نه با حرف که با رفتارت بهشون ثابت کنی.

هیچ توقعی نه که نداشته باشی.اگر قدمی هم در هر جهتی برداشتن پیغوم بفرستی دفعه اخرشون باشه که فلان قدم مثبتو برداشتن

اینجور ادمها چون سطح خودشونو پایین میدونن ذاتا موقعی به دیگران احترام میزارن که حس کنن ازشون بالاترن

به همین دلیلم خوراکشون اینه که زیر پات له شون کنی اینطوری که نه زنگی بزنی به مراسمهای خیر و شر اونا.نه بری خونشون.نه هیچ تلفنی.نه کادویی ازشون قبول کنی و نه کادویی بدی.فقط سلام و خدافظ و چنتا سر ت دادن

همه اینارو هم از مطالعه و تحقیق روانشناسها و مشاورها یادگرفتم یا استنتاج کردم

 

یه وقتایی هست.یه خطایی میکنی یا اشتباهی.یمدتی مث همون دوره یی که نمیدونستی با بعضیا چکار کنی اما اخرش راهش پیدا شد.نمیدونی چه جوری اشتباهتو درست کنی.یا چطوری برا خودت تعریفش کنی

 

ولی بعضیا اینحور مواقع که متوجه میشن.چقدر حالت بدِ.خیلی دنبال اینن که از فرصت استفاده کنند و هی اطلاعات اشتباهشونو به رخ بکشند

 

بعدا که بهبود پیدا میکنی.دلت میخواد بری یه سیلی بزنی در گوششون که این خزعبلات چی بود و اون ژست همه چی دونت چی بود که یجورایی باهاش فقط پز خودتو میدادی

 

عب نداره الان که من این حس و دارم.میام نیمه پر لیوانو نگاه میکنم.و بخودم میگم.پس من در اغاز بهبودی هستم

 

 


و من هرگز فکر نمیکردم

از نظر خودم به این زودی صداهای قدیمی رو بشنوم

وضوحش هم خوبِ

داره کشف میشه اون ادم همیشگی، دوباره

 

چه خوب که به انگیزه ها پی میبرم

به جرات میشه گفت

خوبم.عالی

و کم مونده

و تا پایان چالش راهکار برا موضوعی که توی ذهنمِ پیدا میکنم

.

یه همسفر اتفاقی توی قطار یبار بمن گفت: شوهرم همیشه میگه یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت

و من از خودم میپرسم که چرا که نه؟مگه من چیم ازون کمتره؟

 

یادداشت.به سختی خوابم میبره چون کمرم درد میکنه چون روز اول همون دوره ییِ که اینطوری تربیتمون کردن که بی حیاییم که اسمشو بیاریم!


ابتدا میشینیم پای سیستم موبایلمون یا لبتاپ یا.

در مرحله دوم موضوع مورد نظرمون رو توی گوگل سرچ میکنیم

اولین جایی که چشممون گرفت

مطلب رو کپی میکنیم و بعد در سایت یا پیج اینستامون پِیست میکنیم

یه عکس بی ربط یا با ربط هم از یکجای دیگه سیو میکنیم میزنیم تنگش

فقط دقت کنید که تیترتون یکم متفاوت باشه

مثلا اگر تیتر در مطلبی که کپی کردیم بوده؛ طرز تهیه سس مایونز

شما میتونید تیتر بزنید؛ طرز تهیه سس مایونز خوشمزه یا بی نهایت خوشمزه

 

عینه کل پایان نامه ها و تحقیقها ی دوران مدرسه و دانشگاه

 

هیشکی هم شک نمیکنه

 

ما چقدر ادمهای زرنگی هستیم و میتونیم همه رو دور بزنیم

 

به به و چَه چَه


رفته بودم یک گوشه داشتم بخودم میگفتم: اخه احمق جون.چالش برای این نیست که ادم هیچ خطایی توش انجام نده.الان تو ۲۵ روز که سر حرفت موندی.ساعتم از دوازده گذشته رفتیم تو ۲۶ روز.حالا مگه چی میشه یبارم شیطون گولت بزنه.برو یواشکی از پنجره نگاه کن

 

راست میگم.دیگه.اره حق با توئه.اصلا مگه میشه ادم یه قولی بخودش بده.و یذره هم نشتش؟

نمیدونم.بزار فکر کنم.فوقش همین امشب.

فقط یه لحظه.

و جالبِ یهو اینو دیدم:این نوشته رو قبل اینکه قولمو بخودم بشکنم

 

صبر تلخ است ولیکن برِ شیرین دارد
سلسله موی نگاران گل و نسرین دارد
خلوت دل بنما مخزن اسرار نهان
راز و رمزی است غم عشق که شیرین دارد
لطف پنهان خدا میوه صبر است شیرین
شهد شیرین بلا ، سفره رنگین دارد
جنت ار خانه ارباب عمل می باشد
چه خوش آن روی که رخساره سیمین دارد
محنت و غم به دل خویش نهان باید کرد
کنج  هر گوهر نابی به رخش چین دارد 
صبح دولت بدمد گر که خدا جلوه کند
هر سحر نور رخش ، گوهری از دین دارد
عاشقان آه سحر قفل بلا بگشاید
هر که با درد و بلا الفت دیرین دارد
صبر یعقوب رساند به وصال یوسف
هر که خود یوسف دل در چه تمکین دارد
بنده بهتر که برد عذر  خطا در برِ دوست
گر مرا دوست خطا پوش چه غم این دارد


چیزی نمونده که این چالش دوم هم تموم بشه 

 

باید عمیقا فکر کنم ببینم چالش بعدی چی باشه

 

احتمالا به روزایی که میخواستم دارم نزدیک میشم

 

رفتم نشستم منطقی با خودم حرف زدم دو دوتا چارتا کردم

گفتم حرف گوش کن بچه جون

امیدوارم که حرف تو گوشم بره 

و فرمونو بپیچونم

 

 

 

تحمل کار سختی ولی من از پسش برمیام


چی میتونه باعث بشه که

ادم حالش از دوران سربازی بهم بخوره .روزشماری کنه تموم بشه اما وقتی تموم شد

یادش کنه

و حتی دلش تنگ بشه یا بیشتر ازون دلش بخواد یبار دیگه یشب دیگه با اون ادمها جمع بشه یجا

یا دوران دانشجویی

 

یا  دو نفر مدتها باهم زندگی کنن.خوب و بد.روزهای سخت و راحت.ناراحت و شاد

و حتما ناراحتی و سختی بیشتر و بعدش از هم جدا بشن

اما دلشون برا بودن با هم و اون زندگی تنگ بشه؟

 

خدایا چرا ما ادمها اینجوری هستیم؟

خَریم؟ یا اون موقع که تو لحظه شِ نمیفهمیم باید قدر لحظه رو دونست؟


قدیما تا یک خواننده یی یک ترانه یی میخوند خیلی زود میفهمیدم نیت شاعر چی بوده

انگیزه حرفاش چیه؟
مثلا وقتی طرف میگفت جاتم اصلا خالی نیست
یا من دیگه دوستت ندارم
یا هرچیزی که اعلام نفرت بود

همیشه از نظر من دروغ بود
همیشه فکر میکردم هرگز هیچکسی ومی نداره اعلام کنه این طور حرفا رو

و اگر کسی چیزی رو نمیخواد خصوصا وقتی ازش سوال نکردن که میخوای یا نه
نباید بیاد بگه من نمیخوام یا من دیگه نمیخوام

باید راهشو بکشه و بره
چون اگر قرار به اعلام کردن چیزهایی که نمیخوایمِ.اصلا چرا فقط از یه ادم اسم ببریم.مثلا بگیم در کنارش فلان غذاها فلان شهرها فلان لباسها فلان ماشین و
دوست ندارم.یا ازش متنفرم یا نمیخوام
اصلا به درک
به بقیه چه مربوطه

پس اونی که میاد میگه دیگه کسی رو دوست نداره یا نمیخواد
یا جاتم اصلا خالی نیست
برداشتش اینه که همونقدر که طرف مقابل برام مهم بوده و دربند عشق اون اذیتها شده خودشم برای طرف مقابل مهمِ
بر این باور که اگر اعلام کنه چتر عشق و عاشقیشو از سر طرف مقابل بسته
طرف یکاری میکنه مثلا میاد میگه نه تو رو خدا
یا مثلا اونم اذیت میشه
چون ذهنیت عشق خودش رو در ذهن معشوقش یک پوئن میدیده
و میخواد به طرف بگه تو دیگه این پوئن رو نداری

اما بنظرم گفتن از دوست دارم و عاشقتم میتونه همونقدر حرف مفت باشه و چک بی محل باشه 
که ابراز نفرت و انزجار هم اینطوریه و باید در عمل ثابت بشه


و نمیشه به زبون بگی از کسی بدت میاد و طرف بگه:" برام مهم نیس"
و تو هی بایستی بگی با توام .شنیدی؟
آی؟هوی؟

میگم ازت بدم میاد
و طرف محلتون نده
و شما باز بگید مگه نشنیدی چی گفتم؟گفتم ازت متنفرم
حالم ازت بهم میخوره
کثافت اشغال
مگه من با تو حرف نمیزنم

اصلا تو از نظر من یه ادم بی ارزشی
اوی مگه من با تو نیستم
احمق.بیشعور .الاغ تورو دارم میگم ها

اما حالا خودم احتیاج دارم یکی بیاد به من بگه چرا
و چرا و چرا


امروز خیلی خسته کننده بود

 

یعالمه کار بود برای انجام دادن و یه چیز تو مایه های خونه تی

 

خلاصه سردی و برفی که توی راه هست هم با کار با هم جفت شدن و  

 

فکر کنم الانم بیرون داره برف میاد

 

اگر کارگرها بیان برای کارهای خونه خیلی خوب میشه

.

وارد روز بیست و هفتم شدیم

و من احساسهای عجیبی دارم

منتظرم بخودم ببالم و جشن بگیرم

برای اراده م

نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگه این روزای اخر و بنویس

یه حال و هوایی داره که بعدا میفهمی و هواشو میکنی

 

فکر کن.خودت با دستای خودت برای خودت یه حس خوب به وجود میاری از قضا تو برف و سرمای زمستون 

و تا اخر اسفند وقت داری بهش فکر کنی و خوشحال باشی

 

اما وقتی تابستون گرم که شبها کولر هم جواب نمیده میرسه

هرچی یاد این شبها بیفتی

از خودت میپرسی: یعنی چی؟اصلا توی این ذل گرما من نمیفهم چی میگی.مگه میشه زمستون بوده باشه یروز؟چند ماه پیش؟اصلا سرما و زمستون و برف و سوز برام ملموس نیس و حس فلان خاطره نمیاد

 

چقدر ما ادمها عجیبیم یچیزیو هم میخوایم هم نمیخوایم

این بزرگترین عجیب دنیاس


 

این نتوان طرف امکان گرفتن که هم عاشق باشد و هم قوٌت

بینایی و تمیز باقی باشد.

آن را برون انداز و از این پر شو

گفت چه کنم با دل بر نمی آیم!

میدانم که این دریا غرق کننده است خود را در می اندازم

یا این آتش سوزنده است یا این چاهی ست صد گز یا این

سوراخ مار است یا این زهر هلاهل است یا این بیابان مهلک

است میدانم و میروم!

این کشف و بیداری ناگهانی آغاز ماجراست.

 

 

شمس


در آن زمان که از نظر من همه چیز رفته بود

 

بهتر است بگویم همه چیز را از دست داده بودم

 

جایی که بر این باور بودم:

احتمالا تو هم باید از دست داده باشم

و بی شک همین گونه است

که به از دست دادن همه چیز انجامیده 

 

چهره ام.بسیار درد میکرد

کبود نبود.ورم نکرده بود.خونریزی نداشت.چشمهایم سنگین نبود.

 

اما من این احساس ها را داشتم!

صورتی پر از کبودی.با چشمهایی که مشتهای محکمی خورده بود

با لبی پاره که  از ان هنوز خون تراوش میکرد

با موهای اشفته

با یک دست شکسته

 

اری خودم را اینگونه یافته م

وقتی با بُهت و دلی اکنده از غم و بغض خودم را یا بهتر است بگویم جسد خودم را پیدا کردم

 

کف بالکن خانه قبلی نشسته بودم.فنحان چای لب بالکن بود و از ان بخار بلند میشدهوا بهاری بود

و بتو گفتم

چه شد؟مگه خودت نگفتی

من و تو قبلا با هم ازین حرفها زده بودیم و وعده های تو راست بود

چرا یکهو رفتی؟

 

گفته بودی ولش کن این مردم را.اینها فقط چهارچوب ها و اصول خشک که خوانده اند و اموزش دیده اند را میدانند

 

فراتر از آن نه

ولشان کن.کاری که میگویم را بکن حتی اگر قبلا به انها غیر ازین گفته باشم.

و.

گفته بودی گوش بدهم و هیچ نپرسم.گوش کردم و نپرسیدم حالا چه؟حالا جواب سرزنششان را تو می دهی؟

و تو بمن پاسخ دادی

و رسیدی

خیلی بموقع

و بخشنده ترینی

 

و من چه دیر فهمیدم

امشب.اکنون

 

که تو بمن چه هدیه ایی دادی.از خودت چه بخشیدی و چگونه در ان ظلمت و تاریکی و عوعوی گرگها بمن از خودت بخشیدی

چگونه مرا حفظ کردی؟

 

عجب ترفندی

 

چرا باید امشب به این مطلب برسم؟

که این یک نشانه است

اصلا دیگر چه اهمیتی دارد که بقیه چه فکر میکنند وقتی تو میدانی همه چیز را

و شیرینی بخشش تو از عظیمترین خودت باید برای من بسیار لذت بخش تر باشد تا قضاوت آنان

 

تو را شاکرم

 

حالا دنیا را از چشم یک انسان دست خالی و غمگین نگاه نمی کنم

بلکه از چشم یک انسان که بدنبال نگاه میکنم

 

یک انسان که تو را دارد

 

 

 


خوشحالی وقتی که بعد از چند وقت بالاخره به فکرت برسه با قلبت دوست بشی

ازش بپرسی چرا ناراحته

چرا رنج میکشه؟

 

میخواست چی بشه؟و ببینی میگه اگر چطور میشد خوشحال میشدم؟

اونوقت به خواسته هاش فکر کنی ببینی منطقی؟

یعنی واقعا اگر خواسته هاش براورده میشد تو خودت گارانتی میکنی که اخرش خوشحال میشد؟

 

وقتی یک سوال ازش پرسیدم و فهمید از چه چیزی ناراحته و فکر کردم مسلما چیزی که میخواد با واقعیت خیلی فرق داره به حرفم گوش داد

 

راستی یک کتاب پی دی اف خوانده شد

 

یکی دیگه مونده

چندتا کشو هم مرتب شد اما احتیاج به عزم راسختری دارم


وقتی به تلوزیون سه بعدی بدون عینکش نگاه میکنی تصاویر درهم برهم میبینی

اما وقتی عینک میزنی هم 

جور دیگری میبینی

 

این روزها به دلایلی قسمتی از گفتگوهای شمس و مولانا رو خواندم

 

وقتی ازون حال و هوا و گفتگو ها میای بیرون و به اطرافت و اتفاقهای اطرافت نگاه میکنی

و مردم اطرافتو میبینی

و نظرات و گفتار اونها رو درباره اتفاقهای جریان زندگی می شنوی

شبیه همون عینک سه بعدی متوجه میشی چقدر دیدگاه ها با هم فرق میکنه

 

ااونها (شمس و مولانا) کجا بودند و ما کجاییم

البته بهتره بقول شمس من جمع نبندم و بخودم بپردازم

و سرمو بکنم توی یقه خودم و نَفس خودمو تماشا کنم

و به دنبال خطای دیگران نباشم

 

بهتره از گناهان خودم بگم

من آدمی که خیلی از کارهای به اصطلاح نیک و خوب رو انجام می دهم و در پی اون هدفی دارم

اینکه خدا منو ببینه و احتیاجاتمو برطرف کنه

من که بی چشمداشت نمیتونم ادم خوبی باشم

من که خیلی سخت میتونم ادمهایی که ازشون بدی دیدم و ببخشم

من که نمیتونم همه بنده های خدا رو یکسان دوست داشته باشم و بین نفس اونها و قسمت الهی اونها تشخیص قائل بشم

من که با خواندن همین مقدار مطلب جو میگیرتم فکر میکنم بیشتر از بقیه میفهمم

و پس الان من نیم سانت از بقیه جلوترم در رسیدن به کمال

من که همه ش میگم من و دنبال منم منم هستم

من که وقتی میبینم کسی توی اینستا کامنت گذاشته و بالادست هایی که باید به مردم خدمت کنند رو نفرین کرده لایک میکنم

من که فکر میکنم هرکسی که باعث دردو رنج من شده نباید وجود داشته باشه

 

آیا لایق زندگی ای هستم جز این روزهای ناراحت کننده که در کشورم شاهدم؟

 

هیچ فکر کرده ام که چقدر از مرگ می ترسم

 

تا حالا میدونستم؟

چقدر راحت دیدن خطا در دیگران.کم کاری ها و کم مسئولیتی های مسئولان

و من مسئول هیچ چیز نیستم!

مسئول هیچ رفتار و کردا اجتماعی نیستم مسئول گفته هایم در اینجا و انجا نیستم

مسئول تفکراتم نیستم

مسئول ارزوها و نفرینهایم نیستم

من همیشه حق دارم چون من هستم

و بقیه همیشه در اشتباهند

و چقدر شکسته شدن توسط خودم و گرفتن مچ خودم سخته

و چقدر دوست ندارم مسئول هیچ رفتار و گفتار و افکار خودم باشم

کاش هرکار میخواهم بکنم اما با خودم صادق باشم

زندگی امروز و سطح تفکر من خیلی به هم ارتباط داره

 

امیدوارم خداوند منو ببخشه و به راه راست هدایت کنه


"مردم کره جنوبی خواهان ارتباط دوباره با مردم کره شمالی هستند امّا آن را فورا نمیخواهند، بسیاری از آنها نمیخواهند که این اتفاق در طول عمرشان بیفتد، بیشتر به این دلیل که هزینه ی آن به شکل غیر قابل قبولی بالا خواهد بود"

"همچنین مردم کره جنوبی همدیگر را به چشم انتقاد و تحقیر نگاه می کنند.ارزش نهادن به خود با پذیرفته شدن در بعضی دانشگاه های ممتاز و به دست آوردن شغل های معتبر با دست مزد بالا در شرکت های بزرگی مانند سامسونگ، هیوندا و ال جی تعریف می شود."

فرار از اردوگاه چهارده
نوشته بلین هاردن

 

چقدر درک این مطالب آشنا ست.چقدر آدم حس میکنه توی این شرایط ها زندگی کرده

 

عه پس اینطوره؟

خیلی وقتها آدما میگن که آرزو دارن یا خواسته ای اما در حقیقت نمیخواهند که تحقق پیدا کنه

 


همون برنامه کتابخوانی کار دستم داد

همیشه از خواندن کتاب پی دی اف بدم میومد.

ولی از مواهب کرونا عادت دادن من به خواندن کتاب پی دی اف و گوش دادن فایل صوتی کتاب بود

 

این کتابها برام عالی بود

خیلی معرکه بود

 

 

خدایا خودت میدونی بعد این همه شب که هی دل دل میکردم بیام اینجا بنویسم 

چرا امشب اومدم اینجا

خدایا امیدم به توست

تنها تو را دارم و تنها از تو میخواهم

آمین


این اوخر یکم ول شدم.اخرین چالشمو که انجام دادم.سی روز که گذشت موقعی خودمو پیدا کردم که چالش تموم شده بود اما من تمومش نکردم

 

حالا یه مدتی ول میگردم.صد البته خیلی موثر بوده و خیلی تو زندگیم تاثیر گذاشته اما منظورم از ول گشتن پر کردن زندگیم با کارهای دیگه بود

مث پختن غذاهای جدید ایرانی تو منو غذاییم

مث پروژه خمیر ترش که از پیج اقای فتاحی اینستا یاد گرفتم اما تکنیک خودمو پیاده میکنم

چون تکنیک ایشون برا من جواب نداد

مث گیم بازی کردن که اگر بفهمید چه بازی آرومی میکنم به عقلم شک کنید شاید

اسمش CAndy Shop و ساخت ژاپن ولی در واقع نوستالژی و اگر چه از نظر فرهنگی کمی غریب ولی زیاد هم ناشناخته نیست و حال و هوای کودکیمو تداعی میکنه و بهم یاداوری کرد همه زندگی میگذره و یادش میمونه و تغییر فصلها تو زندگی انسان تاثیر قابل توجهی داره

 

مث درست کردن غذاها و دسرهای ماه رمضون که امسال نمیتونم بخرم بخاطر کرونا

مث مرتب کردن خونه و زندگی و نقاشی رو دیوارها و.

 

یک استوپ قوی میخوام و یک شروع دوباره و توجه محض به ادمهایی که مرا نجات میدهند

کتابها نوشته دست ادمهایی که مث من نوشتن رو برگزیدن

امیدوارم بیشتر بیام و بنویسم و

 

باشَم


دست مزن! چشم، ببستم دو دست    

                                       راه مرو! چشم، دو پایم شکست

حرف مزن! قطع نمودم سخن    

                                     نطق مکن! چشم، ببستم دهن

هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن  

                                     خواهش نافهمی انسان مکن

لال شوم، کور شوم، کر شوم     

                                   لیک محال است که من خر شوم

چند روی همچو خران زیر بار؟          

                                        سر ز فضای بشریت برآر

                اشرف‌الدّین حسینی ( نسیم شمال)


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها